Thursday, February 19, 2004

● تمام بوی خیس باران را تا آخرین خاک آن جاده نفس کشیدم.
درچشمانت پرنده کوچک خیسی زندانیست که عشق بالش را به بند کشیده .
در چشمانم تویی
و بین ما همان جاده که خیس از باران است و غرق شمیم نمور و غمگین خاک

راستی یادم رفته بود بگویم . . .
می دانستی بغضت لرزه ایست که ویرانم می کند؟
که به زهرخندی آوار تنم را به ضیافت خود می خواند؟



........................................................................................

Friday, February 06, 2004

● اگر گفتم نه از عرض اندام كه بهر گفتن بود .همين .مشكل از اينجا آغاز مي شود.چه فرقي مي كند ؟تو بگويي يا من؟
گفتني ها را بايد گفت از زبان من از زبان تو از زبان همه ...
خيلي وقت بود كه تصميم داشتم بنويسم .نه فقط براي خودم .برا ي خودم براي تو براي تمام بغض ها و بيهودگي ها .
يادت باشد !
چندان دخيل مبند كه بخشكانيم از شرم ناتواني خويش.
...
و چندان هنرم نيست جز اينكه گهواره ات باشم، تختت و تابوتت

بگذريم
ياد شبي افتادم غريب.در خانقاه پير بسطام.ذكر و سماع و اين شعر به ضرباهنگ سر تابه هاي دراويش دراز گيسو بر گود سماع :

آمده ام كه تا بخود، گوش كشان كشانمت
بي سر و بي خودت كنم، در دل و جان نشانمت

آمده ام كه تا تورا جلوه دهم در اين سرا
همچو دعاي عاشقان، فوق فلك رسانمت

آمده ام كه بوسه اي از صنمي ربوده اي
باز بده به خوش دلي، خواجه كه واستانمت

آن نفسي كه با خودي ، يار چو خار آيدت
وآن نفسي كه بيخودي، يار چه كار آيدت؟

آن نفسي كه با خودي ، يار كناره مي كند
وآن نفسي كه بيخودي ، باده يار آيدت

جمله بي قراريت از طلب قرار توست
طالب بي قرار شو تا كه قرا ر آيدت

جمله بي مراديت از طلب مراد توست
ورنه همه مراد ها، همچو نثار آيدت

عاشق جور يار شو، عاشق مهر يار ني
تا كه نگار نازگر، عاشق زار آيدت

بعد از ياد آوري اين خاطره بي جهت و دليل تصميم دارم به عشق گير بدم .راستی تعريف تو از عشق، از اين سه حرف هزار معنا چيه؟
تپه اي كه هر خري از آن بالا مي رود؟
سو تفاهمي ميان دو احمق؟
فاصله اي ناپيمودني ميان ياس و زندگاني؟
برهوتي ميان خدا و آتش؟
خنكاي مرهمي بر شعله زخمي؟
سوز شعله بر سرماي درون؟
پناهگاه؟
گريزگاه ؟
پرواز؟
مفهومي كه باهاش خر شدي و گذاشتي اون پدر سوخته ازت حسابي سو استفاده كنه؟
كليد واژه سكس؟
عبارتي كه گند روابط و خيانت رو به صورت تركيب جادووييش با فرمول شيميايي : بابا نمي فهمي ديگه!من عاشقتم ضد عفوني و رفع و رجوع مي كنه؟
شاه كليد ازاله معصومانه و رومانتيك بكارت ؟ (قابل توجه دوست خوب من – به صورت اختصاصي)

انتخاب كن !
تعريف و برداشت تواز سوژه بحث هاي پايان ناپذير چيست؟
كسي انتخاب تو رو نمي بينه.پس يك نفس عميق بكش .سعي كن براي چند لحظه خيلي كوتاه خودت رو يك فرد صادق و راستگو مجسم كني .آدمي كه احمقانه ترين فعل هستي – يعني خود فريبي – رو مرتكب نمي شه.(بهت قول مي دم به هيچ جات برنخوره).بعد چشمات رو باز كن و اگر برات سخت نيست به اين عبارت آشنا فكر كن :
"عشق من"
نه برزبان كه شايد گذاري بر دل حتي كسي را مورد خطاب خود بااين كلام جادويي قرارداده باشي
فكر كن. كنيد.أن هنگام كه اين خطابه بر جانت گذشت ...
به چه انديشيد؟
به چه مي انديشدی؟
به چه خواهي انديشيد؟

كاستن
از درون كاستن
كاسه
كاسه اي در خود كردن
چاهي در خود زدن
چاه
... و به خويش اندر شدن
به جستجوي خويش...
أري
هم از اينجاست
فاجعه
كه أغاز مي شود:
به خويش اندر شدن در قلمرو ظلمت .

و نيكبختي –
دردا
دردا
دردا
كه أن نيز سرگرداني ديگريست در قلمروي ديگر :

"ميان دوقطب حمق و وقاحت "

(احمد شاملو – از كتاب أيدا – درخت _ خنجر و خاطره – سرود أنكس كه برفت و آنكس كه بر جاي ماند)

عشق خود را ميان اين دو قطب مي جويي؟ يا قطب سوم...........؟
حتمابهش فكر كن



● باید جوابی به یک دوست بدهم،حرفي،حديثي ، اشارتي شايد.اصلا نه .گريستني به فراخناي دل .اين حديث مكرر احساسات متناقض و متنافي در ضربان زمان .
حست چقدر آشناست!!!
يادت مي آيد ؟گفتم كسي ديگر كس را انگشت سوي ماه نشان رفته بود . و آن ديگر به جاي ماه انگشت را مي نگريست .گفتمت كه ماه را ببيني نه انگشتاني كه ماه را نشان مي دهند و تو انگشت را ديدي بجاي آن همه ماه .آن همه اشارت و كنايت.
آن كه گفتي كلامي مقدس نبود . كلام مقدس همه عشق است .نه آن عشقي كه شمايان را كار آيد كه گر حديث دردي هست از فاجعه از شماست كه همه نيرنگيد و فاجعه و بفول شاعري بس عزيز – و از خود بستوه .نه؟
گفتند :
آن كلام مقدس را با شما خواهيم آموخت
ليك به خاطر آن عقوبتي جانفرساي را مي بايدتان تاب آورد.
عقوبت دشوار را چندان تاب آورديم آري
كه كلام مقدس باري همه از خاطر گريخت ...

در تحمل از عقوبت عشق و دل در رهن نهادن چنان كشيده ايم – چنان كشيده ايم كه كلام مقدس را از خاطر برده ايم.

دوست من !
توي همين شبهاي ولگردي – به قول تو البته – بهت گفتم من رفت و آدم ديگراني كه دوستشان دارم علي الخصوص قهرشون،بي جنبگي هايشون ، نديدن هاشون و چيز هاي بد ديگرشون رو به اسافل اعضام حواله ميكنم نه همه چيزشون رو.
عشق معامله نيست .دوست داشتن هم همينطور. به قول بزرگي : كار خوبي كه قصد منتش رو گذاشتن حتي از ذهنت عبور مي كنه اگر انجام ندي بهتره.
توي يك عشق عاشق هميشه برنده است. وصل عاشق و معشوق در رويا .. درخيال .در جايي كه هيچ عرصه انكاري نيست .

گوش كن :
اصلا فرض كه مردمان هنوز در خوابند
فرض كه هيچ نامه اي( و يا Email و يا Off Line ) هم به مقصد نرسيد
فرض كه بعضي از اينجا دور حتي نان از سفره و كلمه از كتاب
شكوفه از انار و تبسم از لبانمان گرفته اند ...
با روياهامان چه مي كنند؟؟؟؟؟؟؟


وصل واقعي در روياست !!
با رويا هاي ما چه مي كنند اين بيخبران از اين جا دور؟؟چه مي توانند؟با كدام قدرت و زور؟
من از بي خيالي حرف زدم و حواله مطالبي از اين دست به اعضاي ممنوعه . انكار عشق كه نكردم . و اوج اقتدار همينجاست ...،سر بر شانه اش مي گذاري ،اشكت را بر سينه اش مي فشاني ،اشك از چشمان خيسش مي ستاني بي آنكه بخواهد يا نخواهد سنگ صبورش مي شوي بي آنکه حتی تو را طلبيده باشد. بي آنكه بخواهد يا بداند... بي آنكه بداند ...بي انكه حتي بخواهي كه بداند و تمام قدرت عاشق همين است. قدرت عشق و ذلت معشوق . بي آنكه بخواهد غرق در عشق توست غريقي بيش نيست در تلاطم خروشان امواج تو . مي فهمي ؟
آنكه بايد بداند مي داند !!! باور كن كه مي داند .

حرف زياد است

انسان زاده شدن تجسد وظيفه بود
توان دوست داشتن و دوست داشته شدن
توان خنديدن به وسعت دل و گريستن از سويداي جان
توان تحمل نوميد ي
توان به دوش بردن بار امانت
توان تحمل دردناك تنهايي
تنهايي
تنهايي
تنهايي عريان
انسان زاده شدن دشواري وظيفه بود.
انسان دشوار است و عشق از انسان دشوار تر



● رسالتي از دل بر آمد.
رسولي
پيغامبري از درون به برون .
خسته و عاصي از همه جوري كه بر ساحت انسان
بر ساحت عشق و بر زلالي اشك
بر شرماگيني چشماني كه بر زمين دوخته مي شوند از تلاطم عشقي كه همه خواستن است از اعماق ...
بر همه آنچه تبديل پاره اي از حيات به آدميت را كيمياست
و بر هر آنچه پاي را در ساحت وهن و پليدي مي نهد

رسالتي از دل
رسالتي بر دل
و هفت فرمانش –اسفار توراتش چنين بود :

1- عشق كيمياست
2- عاشق را طريق گردن به منت نهادن است
3- عشق طريقت پرواز است نه دكاني بر سوق حرص و آز
4- در عشق تنها دست فراخ دادن داشته باش نه چنگ ستاندن
5- هر چه بيش بخشي تورا نصيب بيش است
6- طعم ايثار گاه تلخ و گاه شيرين است
7- عشق ديدنيست به چشم نابينا در وادي وحدت جان

اورا گفتند :

هر گاه سخن از عشق مي راني تورا تنها آناني گرد بر گرد حلقه مي گردند كه هيچ از آن ندانند چرا كه انان كه دانستند هرگز خبري بازشان نماند .

گفتم :
در شهري كه مردمانش عصا از كوري دزدند .
من از خوش باوري آنجا محبت آرزو كردم.
... ديگر چگونه مي توان به سوره هاي رسولان شكسته پناه آورد؟



........................................................................................

Sunday, February 01, 2004

● آسمان را رها کن.من بر زمینم
من بر خاک می ایستم شاید پرنده ای خسته در خیال خود مرا درختی بپندارد
من بر خاک زانو می زنم.دیگر توان ایستادنم نیست.
من بر خاک می نشینم و غبار را مشت از پی مشت درمان عطش می کنم
من بر خاک نشسته ام و روز از پی روز انعکاس سبز علف در چشمانم به زردی می گراید.
...
سر بر خاک می گذارم و می خوابم
شاید فردا روز دیگری باشد.



● پري كوچك چشمانش را به آرامي گشود .نوازشي نرم موهاي نقره فامش را آشفت. خنك و وسوسه انگيز. با خود گفت .شايد نسيمي كه مادرم درقصه ها برايم مي گفت همين است. پرسيد تو نسيمي؟ و آن راز لغزيد و رفت .
به حيرت بالا رانگريست .تاریک بود . تاریک و مبهم پر از چراغ هاي كوچكي كه با كورسوي سفيدشان ياد آور خانه هايي بودند در سرزميني كه به آرزوي آن افسانه گونه قصه هاي دراز مادر فراپشت در نورديده بود.
تا اينجا
تا سرزميني غريب و موهوم به نام زمين .
پاي در آن رويا نهاده بود. به ترديد سفتي خاك را زير پا آزمود و قدم برداشت.
يك
يكي ديگر
يكي ديگر
يكي پس از ديگر
...
...
...
ساليان گذشت و همچنان قدم ازپي قدم بر ميداشت . قرن ها راه رفت و گام ها را شماره كرد .
مي رفت و مي ديد که هم چیز در دایره ای مبهم تکرار می شود.آخر مادر گردی زمین را نمیدانست .تنها رفتن و رفتن و رفتن تا رسیدن. به کجا؟؟؟
نمی دانست .
پایان را دوست نمی داشت و قبل از رسیدن کلاغ مغموم قصه به لانه خواب چشمان زیبایش را به نرمی می بوسید.
از این رو هیچگاه ندانست که کلاغ کوچک قصه ها ی زمین همیشه خسته از این تکرار با پرهای خیس و شکسته و زخمی به خانه ای می رسد تا بر جوجه های مرده اش بگرید.
...
...
...
شهابی کوچک در آسمان تاریک فرو لغزید و چرخه تکرار از هم گسیخت.



........................................................................................

Home